درانتظارظهور

متن مرتبط با «چشم براهتم تا رسیدنت» در سایت درانتظارظهور نوشته شده است

داستان های آموزنده

  • تاکسی حاج امین در خانه را کاملا باز کرد. تاکسی اش را از خانه بیرون آورد. به خیابان اصلی رفت . با حرکت آرام به کناره ی خیابان نگاه می کرد و مسافران را سوار می کرد. مسافرِ اول پیاده شد و گفت : آقا ! چقدر باید بدهم ؟ حاج امین به بالای شیشه ی جلو نگاهی کرد . زیر لب چیزی گفت. بعد به مسافر رو کرد و گفت: 100 تومان. تاکسی پولش را گرفت و حرکت کرد. اندکی بعد، مسافر دوم گفت: دوباره حاج امین به بالای شیشه ی جلو نگاهی کرد . زیر لب چیزی گفت. بعد به مسافر گفت: 125 تومان. مسافر از قیمت منصفانه اش تعجب کرد. آرام به شیشه ی جلو نگاهی کرد. روی کاغذ ساده ای با خط زیبا نوشته بود: كوهنورد داستان درباره كوهنوردي ست كه مي خواست بلندترين قله را فتح كند .بالاخره بعد از سالها آماده سازي خود،ماجراجو يي اش را آغاز كرد.اما از آنجايي كه آوازه ي فتح قله را فقط براي خود مي خواست تصميم گرفت به تنهايي از قله بالا برود. او شروع به بالا رفتن از قله كرد ،اما دير وقت بود و به جاي چادر زدن همچنان به بالا رفتن ادامه داد، تا اينكه هوا تاريك تاريك شد. سياهي شب بر كوهها سايه افكنده بود وكوهنورد قادر به ديدن چيزي نبود,داستان های آموزنده,داستان های آموزنده اخلاقی,داستان های آموزنده و زیبا ...ادامه مطلب

  • چشم براهتم

  • ,چشم براهتم,چشم براهتم تا رسیدنت,چشم براهتم کوچولو ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها